نویسنده: نواب مقربی




 
اشاره: مطالعات تطبیقی و مقایسه آرای ملاصدرا و وایتهد از مهم ترین رویکردهایی است که در ایران به فلسفه وایتهد شده است. آقای دکتر مهدی دهباشی از پیشگامان این رویکرد است. ایشان دیدگاه های خود در این باره را در کتابی با عنوان ملاصدرا و وایتهد، پژوهشی تطبیقی در هستی شناسی و شناخت شناسی فیلسوفان مشهور فلسفه پویشی منتشر کرده اند. مقاله حاضر به بررسی و معرفی این کتاب پرداخته است.

طرح کلی

کتاب ملاصدرا و وایتهد، پژوهشی تطبیقی در هستی شناسی و شناخت شناسی فیلسوفان مشهور فلسفه پویشی که به قلم دکتر مهدی دهباشی و به همت نشر علم منتشر شده است، یکی از کتاب های شایان ملاحظه در فلسفه تطبیقی است که به تازگی روانه بازار نشر شده است. در جستار حاضر تلاش می شود به بررسی و ارزیابی انتقادی این کتاب پرداخته شود. چنانکه از عنوان کتاب بر می آید، موضوع بحث های مندرج در آن حوزه فلسفه تطبیقی است. فلسفه تطبیقی یکی از حوزه های بسیار گسترده و جالب توجه و همچنین ثمربخش فلسفه به شمار می رود. در تطبیق اندیشه های فیلسوفان با یکدیگر یا در تطبیق مکتب های فلسفی با یکدیگر دو دیدگاه عمده را می توان از یکدیگر باز شناخت:
در دیدگاه نخست، هیچ دو فیلسوفی را نمی توان با یکدیگر تطبیق کرد، زیرا پیش فرض ها و دستگاه مفهومی هر فیلسوف و به تعبیر ویتگنشتاین «شیوه زیست» هر فیلسوف با فیلسوف دیگر متفاوت است. هر فیلسوف در پارادایم ویژه ای به سر می برد که با پارادایم فیلسوف دیگر تفاوت دارد. از این رو، چنین بر می آید که فیلسوفان به ویژه فیلسوفانی که به مکتب های گوناگون فلسفی همچون شرق و غرب تعلق دارند، سنجش ناپذیر یا غیر قابل تطبیق اند. این دیدگاه را می توان «هم سنجش ناپذیری فیلسوفان یا مکتب های فلسفی» نامید. اگر دو فیلسوف را بتوان یافت که بر سر اندیشه عمده فلسفی ای همداستان باشند، هیچ کدام فیلسوف نیستند یا دست کم یکی از آن دو فیلسوف نیست.
بر پایه دیدگاه دوم، هر چند اختلاف هایی حایز اهمیت و موکّد میان فیلسوفان و مکتب های فلسفی وجود دارد، ولی باز نقطه های مشترک و معیارهایی وجود دارند که می توان در فضا و سپهر دیگری فیلسوفان و مکتب های فلسفی را در ترازوی تطبیق و هم سنجش نهاد و اندیشه های آنان را سنجید و به محک آزمون زد. درست است که هر اندیشمند بشری در «شیوه زیست» ویژه ای به سر می برد و بازی زبانی ویژه ای را به کار می برد، ولی می توان «بازی زبانی» و «شیوه زیست» دیگری برساخت که در آن شیوه های زیست گوناگون و بازی های زبانی گوناگون را با معیارهای تازه ای سنجید و تطبیق کرد. از هواداران مشهور این دیدگاه ابونصر فارابی است، که در جمع آرا افلاطون و ارسطو تلاش هایی در این باره کرده بود. نویسنده کتاب پژوهشی تطبیقی در هستی شناسی و شناخت شناسی ملاصدرا و وایتهد به دیدگاه اخیر باور دارد و می کوشد این دو فیلسوف بزرگ و دوران ساز و اندیشه های پاردایم گونه آن دو را در سپهر تازه ای به نام فلسفه تطیقی بگنجاند و تطبیق و تشریح کند.
نویسنده در مقدم کتاب می نویسد: «این نکته بس در خور اهمیت و قابل توجه است که در زمانی که برخورد اندیشه ها و فرهنگ ها و مکاتب بیش از گذشته احساس می گردد، ضروری به نظر می رسد که مسائل فلسفی و به طور کلی اندیشه ها با دیدی جهانی و تطبیقی مورد بحث قرار گیرد، تا از این رهگذر اهمیت این مسائل بهتر معلوم و به دیگر مکاتب بهتر معرفی گردد. اگر ما نگرش های علمی و فلسفی را در همان چارچوب کلاسیک و سنتی که در گذشته مطرح شده دنبال نماییم، شاید این نگرش ها مدت های مدید در همان محدوده گذشته خود باقی و ثابت بماند و تحول چندانی نیابد و تنها بتواند جنبه تاریخی خود را حفظ کند... . البته، مقصود از مقایسه، تطبیقِ محض نیست، بلکه هدف بهتر نشان دادن تفکرات عقلی در فلسفه اسلامی است که در این مقایسه وجوه امتیاز و اختلاف در قلمرو زبان علمی و بنیان های فلسفی علوم روشن تر از گذشته پدیدار می گردد.»
کتاب پژوهشی تطبیقی در هستی شناسی و شناخت شناسی ملاصدرا و وایتهد، بر روی هم شامل شش بخش است. شیوه نویسنده در تدوین کتاب از این قرار است که نخست در بخش یکم و دوم تحلیلی از هستی شناسی ملاصدرا و وایتهد به دست می دهد و در بخش سوم به تطبیق دیدگاه های این دو فیلسوف می پردازد. بدین سان، بخش نخست به شرح «فلسفه پویشی ملاصدرا» اختصاص دارد. در این فصل نویسنده به بیان آثار و احوال ملاصدرا، و نظریه های بنیادی او همچون اصالت وجود و مراتب تشکیکی آن، حرکت جوهری و سیلان عالم وجود، علیت، اتحاد عاقل و معقول و سرانجام به معاد جسمانی می پردازد و بخش دوم به شرح «فلسفه پویشی وایتهد» اختصاص دارد؛ در اینجا نیز نویسنده به آثار و احوال وایتهد، تأثیر فلسفی وایتهد، فلسفه ارگانیسمی او و ویلیام جیمز، الهیات پویشی، و سرانجام به اصول متعارفه نظریه پویشی می پردازد. بخش سوم، عبارت است از «پژوهشی تطبیقی در مبانی هستی شناسی و فلسفه پویشی ملاصدرا و وایتهد». در این بخش نویسنده به نظریه ی هم بستگی وایتهد و وجود رابط ملاصدرا، نسبیت در پرتو هم بستگی حرکت، فضا و زمان از دیدگاه ملاصدرا، عدم تعین، هم بستگی ذاتی و وحدت پدیده ها در سیلان هستی (وجه ثابت و وجه متغیر) و توجیه عدم قطعیت در جهان امکان و بازتاب آن در فلسفه پویشی وایتهد می پردازد.
در بخش چهارم نیز به همین شیوه نویسنده به «بررسی نظریه علم و ادراک ملاصدرا» می پردازد. در این بخش، پس از بحث مقدماتی درباره تعریف و موضوع ادراک در فلسفه اسلامی به انواع ادراک، مراحل و مبانی آن در نظر حکمای اسلامی پرداخته شده و از آنجا به نظریه ملاصدرا درباره حدس و نیز نظر ابن سینا و غزالی می رسد و این بخش را به سرانجام می رساند. در بخش پنجم «بررسی نظریه های ادراک و شناخت وایتهد» آمده است. در این بخش نویسنده نگاه کوتاهی به تطور فکری وایتهد درباره ادراک می اندازد. در بخش ششم، نویسنده باز دست به «پژوهشی تطبیقی در مبانی شناخت شناسی ملاصدرا و وایتهد» می زند. در این بخش پایانی، به مبانی پدیدارشناسی در فلسفه ملاصدرا، هم بستگی ذهن و عین و راه حل ملاصدرا، عدم امکان شناخت حقایق اشیا، زمینه وحدت و هم بستگی میان پدیده های عینی و ذهنی (اتحاد عالم و معلوم) پرداخته شده و سرانجام استنتاج کلی و اصول بنیادی مشترک و مشابه در نظریه های شناخت ملاصدرا و وایتهد را به دست می دهد. نویسنده چنانکه خود می گوید تلاش کرده است تا فلسفه پویشی ملاصدرا و وایتهد را تنها در دو مقوله، یعنی در زمینه هستی شناسی و شناخت شناسی مورد نقد، تحلیل و بررسی قرار دهد، وجوه تشابه و تفاوت این نگرش را در حد امکان به زبان روز تبیین کند و به گونه ای تطبیقی و مقایسه ای موضوع های عمده آن دو را تحلیل و تطبیق کند و نکات دقیق و فرازمانی هر یک را به تصویر بکشد. از این رو، ما نیز بررسی خود را تحت دو عنوان کلی، یعنی هستی شناسی و شناخت شناسی ملاصدرا و وایتهد سامان می دهیم.

هستی شناسی ملاصدرا و وایتهد

در تطبیق مبانی هستی شناسی فلسفه پویشی ملاصدرا و وایتهد نویسنده بر نظریه هم بستگی وایتهد و وجود رابط ملاصدرا انگشت تأکید می نهد. چنانکه نویسنده می گوید، در این نگرش آنچه محل نظر است هم بستگی مجموعه ای کلی اشیاست، نه پدیدارها به صورت تک و جدا. در میان پدیده ها هیچ چیز به صورت مطلق و مستقل وجود ندارد. این وابستگی و هم بستگی اجزا در فلسفه ملاصدرا تحت عنوان وجود ربطی عالم امکان به اجمال محل بحث قرار گرفته است. این مسأله را در متافیزیک جدید با دو اصطلاح «مونیسم» و «پلورالیسم» مشخص می کنند. آیا در جهان یک چیز وجود دارد یا چند چیز؟ آیا جهان «یک» است یا «چند». مونیسم می گوید جهان «یک» است یا یک کل واحد است. پلورالیسم می گوید جهان مجموعه ای از چند چیز است. در میان فیلسوفان باستان، پارمنیدس نمونه فیلسوفان مونیست است و دکوکریتوس یا اتمیستان نمونه فیلسوفان پلورالیست. در عصر جدید، هگل مونیست به شمار می رود و راسل پلورالیست. در نظریه مونیسم هیچ گاه نمی توان شناخت کاملی از جزء به دست آورد مگر آنکه شناختی از کل به دست آورد. نظریه ملاصدرا تکامل یافته نظریه های عرفانی به ویژه عرفان ابن عربی و از سوی دیگر، متأثر از عرفان ایرانی و شرقی است. ملاصدرا با ارائه نگرش کل گروانه هستی شناسی خود برای ماده نوعی حیات، شعور، و خودآگاهی در حد مرتبه آن پذیرفته است. شاید بتوان گفت بهترین تبیین در نظریه هم بستگی برای پدیده ها، به ویژه پدیده های مادی، تبیین ملاصدرا بر پایه نظریه اصالت وجود است. بنا بر مشرب صدرایی، وجود صرف که تنها یک مصداق دارد و دارای وحدت حقه حقیقیه است، موجودی است «فی نفسه»، «لنفسه»، و «بنفسه». ملاصدرا، حق تعالی را متصف به این سه قید و صفت دانسته است. برای نمونه، اگر موجودی فی نفسه و لنفسه باشد ولی بنفسه نباشد آن را موجود نفسی یا محلولی می نامند. مصداق این قسم موجود «جواهر»ند که صفت «بنفسه» را ندارد. اگر موجودی فی نفسه بود ولی لنفسه نبود یعنی فی نفسه لغیره بود آن را وجود «رابطی» یا «ناعتی» می گویند، مانند اعراض، همچون «سفیدی» که قید لنفسه را ندارند. سرانجام آنکه اگر موجود هیچ یک از صفت های سه گانه بالا را نداشته باشد، ملاصدرا آن را «وجود رابط» می نامد. یعنی هستی ای که نه «در خود»، نه «برای خود» و نه «به خود» وجود ندارد و تحقق آن در دیگری و برای دیگری است. از دیدگاه ملاصدرا، تمام وجودات امکانی، اعم از جوهر و عرض، در مقابل وجود واجب عین ربط و تعلق و به مثابه وجود رابط اند. نشئه وجود تنها مشتمل بر یک وجود واجب مستقل است که همان واجب تعالی است و سایر وجودات همه روابط و نسب و اضافات او هستند. این نظریه صدرالمتألهین مبنای کلیدی امهات مباحث حکمت متعالیه و با صصبغه عرفانی ای که دارد رازگشای ده ها معمای هستی شناختی و شناخت شناسی شده است. نظریه هم بستگی ملاصدرا در همه پدیده های هستی تسری دارد و هیچ یک از عوالم از این امر مستثنی نیست. وانگهی، در فیزیک جدید نظریه هم بستگی تنها شامل پدیده های مادی موجی- ذره ای است. حتی اگر بازتاب نظریه های هم بستگی پدیده های هستی ملاصدرا را در عالم مادی مورد مقایسه قرار دهیم، باز خواهیم دید که قلمرو پدیده های مادی در نظریه ملاصدرا وسیع تر از دیدگاه های نظری فیزیک جدید است. برای نمونه، عدم تعین در موضوع حرکت جوهری سرانجام در سلسله ارتباطات هستی به وجود صرف منتهی می شود و جایگاه خود را در هم بستگی طولی و عرضی شبکه پدیده ها مستحکم می یابد، حال آنکه عدم تعین در فیزیک جدید تکیه گاهی متعین و مشخص ندارد و معلق در شبکه هم بستگی بی پناه وامانده است. بنابراین، در فلسفه ملاصدرا آنچه در فیزیک جدید ماده پنداشته می شود، وجود رابط است و آنچه عدم تعین نامیده می شود امکان وجودی است. اصل عدم قطعیت هایزنبرگ می گوید: هر چه موقعیت ذره ای را با دقت اندازه گیری کنیم. سرعت آن را با دقت کمتری می توان اندازه گیری کرد. بنابراین، اندازه گیری سرعت و دقت اشیا در جهان زیر اتمی هم زمان امکانپذیر نیست. برخی این عدم تعین در جهان زیراتمی را ناشی از سرشت ذاتی ذرات می دانند که اگر چنین باشد می بایست در اصل منطقی طرد شق ثالث تجدید نظرهایی کرد و عده ای دیگر آن را ناشی از ضعف شناخت بشری و ابزارهای اندازه گیری می شمارند. ولی در فلسفه صدرایی این عدم تعین به امکان ذاتی اشیا در جهان زیر اتمی بستگی دارد و این نظریه گرفتار مشکلات ناشی از اصل عدم قطعیت و عدم تعین اشیا در جهان زیر اتمی نیست. مطالب مربوط به تطبیق هستی شناسی ملاصدرا و وایتهد را می توان به شرح زیر خلاصه کرد:
1. در شبکه سیستمی پدیده ها یکنواختی در طبیعت قابل اثبات نیست. تنها در نظر ملاصدرا وحدت و اصالت و تشکیک مراتب وجود می تواند پشتوانه محکمی برای فرض یکنواختی در طبیعت باشد وگرنه در فیزیک کوآنتوم، هم بستگی پدیده ها از نظر مبدأ و غایت گسسته خواهد بود و مبنای نظری محکمی برای اصول خود نخواهد داشت.
2. شناخت های عملی ما در هر قلمرو نسبت به پدیده های طبیعی، احتمالی، ابطال ناپذیر و غیر قابل اعتماد است.
3. آن چنان که باید، فرایندهای طبیعت در چارچوب فضا- زمان قابل توصیف نیستند.
4. تقابل ناظر و منظور، شاهد و مشهود، و عاقل و معقول که مورد قبول نظر فلاسفه و فیزیک کلاسیک بود معنا پیدا نمی کند و باید آن دو را یک کل واحد و به هم پیوسته در نظر گرفت.
5. اصل علیت استحکام خود را به طور مستقل در پدیده های هستی از دست می دهد. فیزیک کوآنتوم همچون دیگر علوم، می بایستی در تحقیقات خود اصل علیت را به عنوان یک عامل فراپدیده ای که برای جهان هستی مقدر شده است، در نظر گیرد. با این تفاوت که در فیزیک کوآنتوم اصل علیت بایستی از مباحث معرفت انسان به صورت پیشینی در نظر گرفته شود نه که این موضوع آیینه تمام نمای عالم واقع باشد. در فلسفه ملاصدرا نه تنها اصل علیت به عنوان یک پیش فرض برای هر تحقیقی در نظر گرفته می شود، بلکه منشأیت وجودی و عینی آن خداست. تأثیر علیت تحت اراده و علم ازلی اوست که به صورت سبب سازی و سبب سوزی قابل ملاحظه و بررسی است.
6. در شبکه سیستمی، پدیده هایی چون وجود رابط، صرفِ اضافه و نسبت است.
7. عالم امکان صرفا بالقوه و استعاداد محض است و در سیر استکمالی و حرکت ذاتی، چه به صورت حرکت جوهری یا تجدد امثال، مدام از مبأ هستی نیرو می گیرد و چون تقابل حق و خلق تقابل هستی و نیستی است. از طرف نیستی انقطاع و از طرف هستی بخش اتصال و استمرار فیض مشاهده می گردد؛ لیکن چون استمرار فیض مداوم و در آن، نو و بدیع و جدید است برای ما این تداوم فیض قابل شناخت نیست.
8. شناخت کامل هر پدیده در هستی مستلزم شناخت تمام رابطه ها و هم بستگی هاست و هر چه ناظر احاطه و به هم بستگی ها و روابط بیشتری داشته باشد، شناخت او به حقیقت نزدیک تر خواهد بود؛ و بالاخره شناخت کامل تر از وحدت بیشتری برخوردار است. بنابراین، عالی ترین مراتب ادراک مرتبه شهودی است که شاهد بدون هیچ واسطه عینی و مفهومی، وجود مشهود را در حضور خود بیابد.
9. در مبانی نظری علوم، بر اساس نگرش ملاصدرا، نوعی وحدت و هم بستگی وجود دارد و اختلاف علوم با یکدیگر از یک طرف و با فلسفه از طرف دیگر، اختلاف در مرتبه وجودی و نوع هم بستگی اجزای موضوع است. دانش فیزیک نوین، در قرن بیستم به مرحله ای رسید که ملاصدرا در قرن هفدهم میلادی مبانی نظری آن را در هستی شناسی خود به طور مبسوط و فراگیر بیان کرد و این مرحله را برای مباحث بیشتر پشت سر گذاشت. با تحلیل و بسط نظریه ملاصدرا در این باره، می توان زمینه مساعدی برای طرح مباحث نظری علوم، به ویژه در فیزیک جدید فراهم نمود و از طرفی فلسفه صدرایی را به عنوان یک مکتب فلسفی پویا و قابل تکامل در جهان اندیشه معرفی کرد و برای مباحث آن طرحی نو در افکند.
در این تحقیق، سرانجام به این نتیجه می رسیم که ملاصدرا از طریق تفکر فلسفی و نظری خود، که مبتنی بر اصالت وجود و تشکیک در مراتب آن است، برای جهان امکان، وجودی تعلقی و وابسته تصور می کند و معتقد است هر چه مراتب وجود (مانند وجود ماده) ضعیف تر باشد، وابستگی آن به مبدأ بیشتر خواهد بود؛ چون هیچ استقلالی برای جهان مادی متصور نیست و پیوسته، دستخوش تغییر و صیروت است. بنابراین، صدرا جوهره ذات طبیعی مادی عالم پدیدار و عوارض آن را چیزی جز سیلان و حرکت نمی داند؛ حرکتی که مستمر و تغییری که متجد به تجدد ذاتی است. از طرفی، این امتداد سیال و حرکت جوهری و طبیعت سیال را نشان می دهد. انیشتین نیز امتداد زمانی- مکانی را همچون صدرا از یکدیگر انفکا ناپذیر می داند و هر دو زمان را به عنوان بُعد چهارم عالم طبیعت معرفی می کنند، با این تفاوت که ملاصدرا این مسئله را در سه قرن قبل از انیشتین مطرح کرده است. چون تمام رویدادها، پیوسته در حرکت اند، فاصله های زمانی و مکانی آنها، همیشه در تغییر است. از این حالت، نسبیت زمان و مکان به دست می آید. از طرفی، چون زمان نیز تابع کندی و تندی و صرعت حرکت است، به تعداد حرکات زمان خواهیم داشت. از طرف دیگر، چون بررسی پدیده های طبیعی جز از طریق زمان صورت نمی گیرد، مفهوم زمان با علیت پیوند می خورد. علیت نیز بدون زمان نمی تواند وجود داشته باشد، همچنان که وجود حرکت هم بدون زمان امکان پذیر نیست.
نویسنده کتاب ملاصدرا و وایتهد نتایج حاصل از بررسی تطبیقی خود را به شرح ذیل اعلام می دارد:
1) نظریه حرکت جوهری ملاصدرا ناظر به جسم طبیعی است که اساس عالم مادی را تشکیل می دهد.
2) جوهر عالم طبیعت و ماده چیزی جز سیلان وجودی ماده نیست.
3) نظریه نسبیت عام انیشتین ناظر به زمان و جسم تعلیمی است که حاکی از ابعاد سه گانه عالم است.
4) از امتداد عرضی اجسام طبیعی فضا انتزاع می شود و اشیا، همه در این امتداد، بدون این که تقدم و تأخری با یکدیگر داشته باشند با هم جمع اند؛ مانند قرار گرفتن ماه و خورشید و زمین در نقاط معینی از فضا.
5) علاه بر این که اجسام طبیعی، امتدادی عرضی دارند که همان امتداد مکانی (طول، عرض و ارتفاع) است، دارای امتداد دیگری طولی ای به نام زمان هم هستند، یعنی اشیا در طول هم با تقدم و تأخر فرض می شوند؛ مثلا افلاطون پیش از ارسطو متولد شده و پیش از او وفات یافته و ارسطو بعد از افلاطون وفات یافته است، از این امتداد و کشش، در فلسفه اسلامی به کمیت متصل غیر قارالذات تعبیر می شود و همه رویدادهای جهان هستی با آن سنجیده می شود. همچنین، تندی و کندی حرکت، و تقدم و تأخر رویدادهای طبیعی را با این امتداد می سنجند.
6) چون زمان کمیت متصل تدریجی است که موجود و معدوم می شود؛ باید منشأ فرضی زمان یک حرکت دائم و متصل باشد. ملاصدرا برخلاف حکمای گذشته که منشأ این حرکت مستمر را حرکت فلک اقصی دانسته اند، این حرکت مستمر و دائم را حرکت جوهری وجود مادی نامیده است.
7) صدرا با ابداع حرکت جوهری و اعتقاد به تشکیک در مراتب وجود (اعم از مادی و مجرد)، مسلک خود را در توجیه جهان مادی از قدما جدا کرد و در توجیه جهان مادی و ابعاد آن انقلاب و تطوری فکری به وجود آورد. این تحول فکری، خود می تواند زمینه تحقیقات جدیدی را در فلسفه و علم فراهم آورد. او طبیعت عالم ماده را سیلان وجود مادی دانست و جسم را عین حرکت معرفی کرد، نه دارای حرکت. هیچ یک از فلاسفه و دانشمندان قبل از صدرا، به این حقیقت پی نبردند؛ با این که انیشتین نیز عالم جسمانی را با حرکت مقرون کرد، مستند او بیشتر تحقیقات تجربی بود و از مبانی نظری مستحکمی چون ملاصدرا استفاده نکرد. هر دو اندیشمند متعقدند تنوع اجسام ناشی از تنوع حرکات و شدت و ضعف آنهاست.
8) امتداد زمانی- زمانی به یکدیگر وابسته اند و از همدیگر جدا نمی شوند. با هم بستگی مکان- زمان و پیوند آن دو با یکدیگر، عالم طبیعت دارای چهار بُعد خواهد بود که زمان بُعد چهارم آن است و امکان وجود ابعاد و امتدادهای دیگر نیز در عالم طبیعت وجود دارد.
نظریه نسبیت انیشتین که در حال حاضر مهم ترین نظریه برای توجیه جهان فیزیکی است، بر عمومیت حرکت، نیروی جاذبه عمومی اجسام، ثبات سرعت نور، و کوتاه شدن اجسام در جهت حرکت استوار است. دانشمندان عصر حاضر حرکت را منشأ نور، صوت، گاز مایع و جامد و عَلت تنوع پدیده های مادی دانسته اند. فضا، از نظر فیزیک جدید، امری فرضی و ریاضی و ذهنی است و آنچه در عالم خارج واقعیت دارد، جسم است. ملاصدرا، حرکت جوهری خود را به عنوان مبدأ عرضی زمان مطرح کرد و از طرفی، امتداد مکانی- زمانی را لازم و ملزوم یکدیگر و هر دو امتداد عرضی و طولی را در طبیعت جسم طبیعی معرفی نمود.
ملاصدرا و انیشتین، برخلاف نیوتن، مکان و زمان را دو صفت و عرض اجسام دانستند و وجود مستقلی برای هیچ یک، به جز در ارتباط با حرکت تصور نکردند. انیشتین امتداد مکانی را حاصل فواصل حاصل از پراکندگی رویدادها و امتداد زمانی را نتیجه استمرار و تعاقب رویدادها دانست. نسبیت مبتنی بر حرکت است و بدون حرکت، جهان طبیعت وجود نخواهد داشت. هر موجودی عبارت است از حرکت خاصی که در ماده پدید می آید.
9) تمام رویدادهای مادی، پیوسته، در حال تغییر است و به همین دلیل، فاصله های زمانی و مکانی آنها نیز همیشه در حال تغییر است. به میزانی که از فاصله زمانی رویدادها کم شود، فاصله مکانی افزوده می شود و هر قدر که به فاصله زمانی حوادث افزوده شود، فاصله های مکانی آنها کمتر می گردد. پس فاصله های زمانی و مکانی ثابت و مطلق نبوده بلکه نسبی هستند. زمان و مکان، به تنهایی نسبی و به صورت ترکیبی، یعنی (مکانی- زمانی)، حقیقت ثابت عالم مادی تلقی می شوند. حرکت، مسافت و زمان مندرج در یکدیگر و وابسته به یکدیگرند و این هم بستگی، به طرق مختلف، از جمله وجود رابط، در فلسفه ملاصدرا به اثبات رسیده است.
10) مقیاس ثابت انیشتین سرعت نور است و مقیاس ثابت ملاصدرا مرتبه عقلی هر موجود در علم حق تعالی. از دید انیشتین، در هر امر نسبی لازم است امری ثابت فرض شود، زیرا بدون امر ثابت هیچ نسبیتی اثبات پذیر نخواهد بود. تا آن زمان، هیچ سرعتی مافوق سرعت نور کشف نشده بود و به همین دلیل، سرعت نور مقیاس تمام مسافت ها و ابعاد جشم تلقی می شد، ولی باز این مقیاس ثابت، به نظر نویسنده کتاب از نظر فلسفی، چون مربوط به عالم امکان است، ثابت و مطلق نیست، بلکه در حالص حاضر، فقط راهگشای تحقیقات و تجربیات طبیعی است، در صورتی که جهت ثبات و استمرار در حرکت جوهری، جنبه عقلی و فرازمانی دارد و خالی از هر گونه احتمال تغییر است. به عبارت دیگر، منشأ استمرار و صیرورت عالم طبیعت فرامادی و فیاضیت او علی الاطلاق است. بر این اساس، نسبیت در مفاض و متعلقات فیض است که مثار کثرت است نه مفیض که منشأ وحدت است.

شناخت شناسی ملاصدرا و وایتهد

هر چند مبانی فلسفی و علمی ملاصدرا و وایتهد در شناخت شناسی تفاوت هایی دارد ولی باز می توان استنتاج کلی و اصول بنیادی مشترک و مشابهی در نظریه های شناخت این دو فیلسوف به دست داد. از نظر ملاصدرا ادراک و علم به یک معنای هستند و ادراک به ادراکات تعلقی، تخیلی و احساسی اطلاق می گردد. وایتهد نیز ادراک و علم را یکی دانسته است. چون علم از نظر ملاصدرا از مقوله وجود است و وجود دارای مراتب تشکیکی است. علم نیز همین ویژگی را خواه داشت. بنا بر پویشی بودن سیلانی بودن پدیده های مادی، معلوم واقعی نمی تواند عین پدیده های مادی باشد. بنابراین، هر دو فیلسوف در مسئله شناخت وحدت را شرط هر نوع ادراک می دانند و بر اساس ساختارهای فلسفی خود به شیوه های مختلف برخلاقیت ذهن در تولید کثرات و تکثیر وحدت ها تأکید دارند. اجزای عالم ماده پراکنده و متمایز و مستقل از یکدیگر نیستند و با دخالت و فاعلیت ذهن یا به تعبیر وایتهد با تعبیر ریاضی و احتمالات و بر اساس نسبیت، به صورت توده های به هم تنیده و وابسته به هم تصور می شوند.
به تعبیر ملاصدرا عالم امکان به طور اعم و عالم ماده به طور اخص نمی تواند جز در پرتو وجود ربطی موجود تلقی گردند. به همین دلیل ملاصدرا با توجه به سلسله مراتب وجود، وجود ربطی عالم امکان را با وسایط و مراتب وجود طولی و عمودی سرانجام متصل به وجود حق می داند. وایتهد نیز در فلسفه پویشی خود این وابستگی پدیده ها را به عالم ماورای ماده مربوط می کند و نیز جنبه ثبات قوانین را فرازمانی می داند. ملاصدرا جنبه ثبات وجود پدیده ها را به افاضه حق مربوط دانسته و جنبه ثبات معلوم را به صورت نفسی، خیالی و عقلی برمی گرداند. ملاصدرا با تشکیکی دانستن علم وجود، هم نسبیت علم را در ارتباط با فاعل شناسی مدنظر داشته و هم مراتب اتحاد عالم و معلوم را به اعتبار میزان تکامل نفس و فاعل شناسی مشکک و دارای شدت و ضعف تلقی کرده است و در تمام مراتب ادراک وحدت مدرک و اتحاد نسبی مُدرِک با مُدرِک را نایده نمی گیرد و بر این مسئله هم از نظر هستی شناختی و هم از نظر معرفت شناسی تأکید فراوان دارد. وایتهد در این موضوع، علاوه بر این که فلسفه خود را فلسفه اورگانیسمی معرفی کرده و به نوعی به اتحاد اورگانیکی در پدید های عالم هستی تأکید دارد، از آن به پیش شرط ظهور پدیده ها در ذهن و به عنوان پیش شرط آگاهی به حقایق ازلی تعبیر می کند. هر مفهومی متضمن یک وحدت ارگانیکی است که مهم ترین و بنیادی ترین وجه شناخت و اصل الاصول شناخت شناسی است. توصیف علمی از نظر او عبارت است از عمل وحدت و هم بستگی در میان عناصر مستقل و مجزا. او درون بینی مستقیم که به تعبیری نوعی شهود است، را از عوامل خلاقیت ذهنی می داند. از نظر وایتهد آنچه به طور مستقیم ادراک می کنیم عبارت است از استمرار و امتداد، نه اجزا و لحظات و ذرات اتمی.
در فلسه صدرایی بر اساس وجود ربطی و سلسله مراتب وجود و حرکت جوهری و در فلسفه وایتهد براساس پویشی بودن جهان و نسبیت حاکم، اشیای منفرد با صفاتی مجزا و مستقل یافت نمی شوند، بلکه ما اجزا را در سایه وحدت به صورت مرتبط و وابسته، به صورت وجود ربطی (از نظر صدرا)، و به صورت بخشی از یک سیستم ( از نظر وایتهد) می نگریم. هیچ پدیده واقعی ای در مقایسه با پدیده های دیگر از تجربیات یکسان و همانند برخوردار نیستند (وایتهد) و افاضه فیض از جانب حق نیز تکراری نیست و در هر لحظه شأنی و فیضی خاص در جهان متجلی می گردد (صدرا). پس به لحاظ خلاقیت مدام در پدیده های هستی و تکامل ذهنی و مراتب نفس، هاله ای از نسبیت بر مسئله شناخت فرو افکنده می شود ولی این نسبیت ناشی از جها و نقص دانش ماست نه مربوط به حقایق عالم هستی.
ملاصدرا اتحاد مدرک و مدرَک را در تمام مراتب علم اصل الاصول شناخت می داند، وایتهد نیز تمایزی را که میان اندیشه ها و حقایق فرض می شود انکار می کند و حقایق را در علوم طبیعی همان اندیشه ها تلقی می کند. از تغییر ذاتی پدیده ها و حرکت جوهری درون ذات و پیاپی آنها ثبات پدیده ها آشکار می گردد. یعنی، از استمرار تعاقب پدیده ها نوعی ثبات حاصل می گردد (صدرا). وایتهد نیز یکنواختی طبیعت را در پرتو گذر و جریان دائمی رویدادهای مرتبط با امتداد زمانی- مکانی تلقی می کند. ملاصدرا و وایتهد بر اساس اصول هستی شناسی خود، متعلق شناخت را عین امر خارجی و واقعی نمی دانند و خلاقیت نفس در متعلق شناخت را متذکر می گردند و هر دو پدیده های عینی را در قلمرو هم بستگی و نسبیت پدیده ها مورد توجه قرار می دهند. به نظر ملاصدرا هر ماهیتی سه وجه وجودی دارد که برخی از آنها شدیدتر از دیگری است. میان دو وجه معقول و مادی جهان، جهان سومی هست که خود نفس آن را می آفریند. زیرا نفس از لحاظ ذات و صفات و افعالش در حکم و فعل خود مثالی از خالق است. این جهان سوم همان «ملکوت نفس» یا وجود ذهنی و ظهور مثالی است. وایتهد نیز نقش خیال را در تشکیل مفاهیم و صور نادیه نگرفته است. از نظر ملاصدرا «ملکوت نفس» یا ظهور مثالی عامل انتقال میان محسوس و معقول و معقول و محسوس است. او همه قوای مادی ظاهری را در سایه و آثاری از قوای درونی می داند که همه به حاق و ذات نفس، یعنی به حقیقت نفس بر می گردند. نفس به صورت مثالی تصویری از خود دارد که با قالب وی می خواند و به اشیا به همان سان بر می خورد که خود بدان اعتقاد و گرایش داشته است. از فراز فلسفه ملاصدرا می توان خطی را تشخیص داد که به نوعی به بینش متافیزیکی شهودی و به نوعی به نگرش متافیزیکی تخیل فعال و امر مثالی رهنمون شده و گرایش نشان می دهد. متافیزیک حضور با گسترده شدنش به متافیزیک شهود می انجامد که سیر انفسی بشر در آفاق این معرفت مبشر آن خواهد بود. از نظر وایتهد نیز نقش درون بینی و شهود در شناخت است است که به کمک تعمیم تخیلی وجوه خاص را در هم می آمیزد و به اصول کلی متافیزیکی تبدیل می کند. با تعمیم تخیلی، ما می توانیم ضرورت های مستمر و دائمی ثابت را کشف کنیم. مراتب کمال نفس در اثر حرکت جوهری از مرحله جدایی اش از ماده تا مراحل تجرد و وصولش به آستانه ملکوت و تبدیل شدن آن به وجود ملکوتی به تدریج حاصل می گردد و درجه به درجه در امر تعلق و نردبان فکرت بالا می رود تا سرانجام به مقام اتحاد با عقل فعال و روح القدس برسد. روان با حرکت جوهری به تجرد برزخی و تجرد عقلی می رسد،زیرا دریافت مجموعه واقعیات جهان معقول و یگانه شدن با آنها از شرایط وجودی روان است؛ هم چنان که جزو شرایط وجودی اوست که خود با تکامل و تحول درون ذات به عالم عقلی تبدیل شود، عالمی که صورت هر موجود معقول و تصویر ذهنی هر موجود مادی در آن است. از نظر صدرا درجه وجود با درجه حضور هم بستگی دارد، یعنی هر قدر وجود شدیدتر باشد حضور در برابر جهان های دیگر، و غیاب نسبت به فنا و عدم، به همان نسبت بیشتر خواهد بود.
البته لازم است بدانیم که به نظر وایتهد،ما رابطه خود را با جهان خارج از رهگذر منبع الوهیتی که در تجربه کنونی ما حضور دارد، تجربه می کنیم. احساس اهمیت تاریخی درک جهان به عنوان یک پویش ازلی و زوال ناپذیر در وحدت الهی آرمانی است. بنابراین، میان الوهیت و پویش تاریخی ارتباط اساسی وجود دارد.

ارزیابی و نتیجه گیری نهایی

حسن عمده کتاب ملاصدرا و وایتهد که به قلم استاد ارجمند دکتر مهدی دهباشی به رشته تحریر در آمده، این است که از منظری علمی به ویژه از منظر علم جدید به فلسفه اسلامی نظر کرده و تلاش کرده است میان اندیشه های علمی که بیشتر در فلسفه وایتهد نمود پیدا کرده است و اندیشه های ملاصدرا تلفیق و آشتی برقرار کند. چنین بر می اید که تلفیق و آشتی فلسفه اسلامی و علوم تجربی جدید امری غیرمحال و شدنی است. فیلسوفان اسلامی آغازین همچون ابن سینا و فارابی تنها فیلسوف به معنای الهی دان نبودند، بلکه به معنای درست کلمه، فیلسوف- دانشمند بوند. آنان بنای فلسفه و الاهیات خود بر مبنای علم تجربی زمان خود استوار کرده بودند و به هیچ روی از علم زمانه غافل نبودند. متأسفانه با ظهور ملاصدرا، عرفان بر علم تجربی غلبه کرد و کفه ترازو به سود شخود و به زیان حس تجربی سنگینی کرد. امید است که کتاب بالا راهی تازه را برای بازگشت فلسفه اسلامی به علم جدید و استوار کردن مبانی فلسفی بر پایه مبانی علمی بگشاید، به ویژه آنکه، در فیزیک نظری دیگر سخن از نظریه های اثبات شده در میان نسبیت و بیشتر نظریه ها چونان سناریوهایی هستند که احتمال دارد شواهدی در تأیید انها یافت شود و احتمال دارد یافت نشود. در فیزیک جدید مسأله اصلی یافتن نظریه ای است که بتواند همه قوانین فیزیک را متحد کند و تصویری هماهنگ از سراسر گیتی بدست دهد. این نظریه را M-theory نظریه مادر یا نظریه ابرریسمانی می نامند. از این رو، نظریه های کل گروانه ملاصدرا می تواند پشتوانه فلسفی سودمندی برای چنین نظریه هایی به دست دهد.

چند کلمه درباره ایرادهایی صوری کتاب

کتاب ملاصدرا و وایتهد هر چند به لحاظ محتوا غنی است و تلاش دارد طرح نوی را در فلسفه اسلامی پی افکند، ولی ایرادهای صوری ای دارد که در زیر به پاره ای از آنها اشاره می شود. اغلاط تایپی فراوان در متن یافت می شود، به نظر می رسد کتاب به دست ویراستاری سپرده نشده است، زیرا ساختار بعضی جمله ها ایراد دستوری دارد. بهتر است فصول کتاب منقح تر و پیراسته تر گردد چنین می نماید که بعضی فصول مقاله هایی هستند که به کتاب افزوده شده اند. بهتر است این فصول به گونه ای بازنویسی شوند که در ساختار کلی کتاب خللی وارد نکند. همچنین در پاره ای موارد تکرار دیده می شود که بهتر است در چاپ های بعدی این ایرادها بر طرفشوند تا متنی یک دست تر و پیراسته تر در معرض دید خوانندگان قرار گیرد و بدین راه شائبه ای در وزن و اعتبار کتاب پدید نیاید.
در پایان می بایست تلاش و کوشش مولف را در تطبیق دو تن از بزرگ ترین فلاسفه جهان، ملاصدرای شیرازی و آلفرد نورث وایتهد انگلیسی، در زمانه ای که کارهای علمی و فرهنگی ای از این دست هیچ پشتیبان مالی و معنوی در کشور ندارد ستود و از تلاش های نویسنده محترم در این راه پر فراز و نشیب و دشوار نهایت تشکر را کرد. امید است که کتاب مورد بحث گامی باشد برای گفتگو میان دو فرهنگ عظیم شرقی و غربی و زمینه ای باشد برای نزدیکی و اتحاد فلسفه اسلامی و فلسفه علمی نوین.
ملاصدرا و وایتهد، پژوهشی تطبیقی در هستی شناسی و شناخت شناسی فیلسوفان مشهور فلسفه پویشی،مهدی دهباشی، تهران: نشر علم،1386